English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (2230 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
a bitter pill to swallow <idiom> U یک واقعیت ناخوشایند که باید پذیرفته شود
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
to have to bite the bullet <idiom> U باید انجام کاری سخت یا ناخوشایند را پذیرفت
to bite the bullet <idiom> U باید انجام کاری سخت یا ناخوشایند را پذیرفت تا بتوان به مقصد اصلی رسید
unlovely U ناخوشایند
unbecoming U ناخوشایند
perverse U ناخوشایند
unsightly U ناخوشایند
uncomfortable U ناخوشایند
uncomfortably U ناخوشایند
ill sorted U ناخوشایند
uncomplimentary U بی تعارف ناخوشایند
hot potato U کار دشوار و ناخوشایند
hot potatoes U کار دشوار و ناخوشایند
double coincidence of wants U زیرا هرطرف مبادله باید کالائی را به بازار عرضه کند که طرف دیگر مبادله به ان نیاز دارد ونیز شرایط مبادله باید موردتوافق طرفین مبادله باشد
hard porn U هرزهنگاریPornographyکهاعمالجنسیراواضح سریع و بصورت ناخوشایند نمایشمیدهد
to languish U پژولیدن [به خاطر جایی یا وضعیتی ناخوشایند]
to languish U هرز رفتن [به خاطر جایی یا وضعیتی ناخوشایند]
to bite the bullet <idiom> U پذیرفتن انجام کاری و یا چیزی سخت یا ناخوشایند
to pass the buck to somebody U مسئولیت ناخوشایند [تقصیر یا زحمت] را به کسی دادن
to pass the buck <idiom> U مسئولیت ناخوشایند [تقصیر یا زحمت] را به دیگری دادن
to languish U فاسد شدن [به خاطر جایی یا وضعیتی ناخوشایند]
to languish U ضایع شدن [به خاطر جایی یا وضعیتی ناخوشایند]
avowed U پذیرفته
taken U پذیرفته
received U پذیرفته
accepted U پذیرفته
adopted U پذیرفته
unquestioned U پذیرفته
agreed U پذیرفته
agreed to U پذیرفته
actuality U واقعیت
verities U واقعیت
reality U واقعیت
verity U واقعیت
virtuality U واقعیت
actuality or actualness U واقعیت
entelechy U واقعیت
facts U واقعیت
fact U واقعیت
realities U واقعیت
passed <adj.> <past-p.> U پذیرفته شده
admitted U پذیرفته شده
to go down U پذیرفته شدن
his was granted U دعایش پذیرفته شد
he was received to membership U بعضویت پذیرفته شد
agreed <adj.> <past-p.> U پذیرفته شده
to pass muster U پذیرفته شدن
authorised [British] <adj.> <past-p.> U پذیرفته شده
approved <adj.> <past-p.> U پذیرفته شده
allowed <adj.> <past-p.> U پذیرفته شده
authorized <adj.> <past-p.> U پذیرفته شده
actualization U واقعیت دادن
actualize U واقعیت دادن
fulfilling U واقعیت دادن
fulfilled U واقعیت دادن
fulfills U واقعیت دادن
misrepresentation U قلب واقعیت
fulfils U واقعیت دادن
fulfil U واقعیت دادن
fulfill U واقعیت دادن
implement U واقعیت دادن
carry ineffect U واقعیت دادن
actualize U واقعیت دادن
actualise [British] U واقعیت دادن
accomplish U واقعیت دادن
bring inbeing U واقعیت دادن
carry out U واقعیت دادن
execute U واقعیت دادن
objective reality U واقعیت عینی
fulfill [American] U واقعیت دادن
make a reality U واقعیت دادن
put into practice U واقعیت دادن
put into effect U واقعیت دادن
bring into being U واقعیت دادن
put inpractice U واقعیت دادن
objectivity U هستی واقعیت
subjective reality U واقعیت ذهنی
verisimilitude U شباهت به واقعیت
reality therapy U واقعیت درمانی
empirical reality U واقعیت تجربی
reality testing U واقعیت ازمایی
reality principle U اصل واقعیت
put ineffect U واقعیت دادن
objective reality U واقعیت برونی
realism U واقعیت گرایی
carry into effect U واقعیت دادن
unreality U عدم واقعیت
make something happen U واقعیت دادن
slav declined U اسلاو پذیرفته نشده
administrative acceptees U پرسنل پذیرفته شده
persona non grata U شخص پذیرفته نشده
slav accepted U اسلاو پذیرفته شده
inductee U استخدامی پذیرفته شده
accepted barbarism U غلط مشهور یا پذیرفته
acceptably U چنانچه پذیرفته شود
bovarism U در هم امیزی خیال و واقعیت
wise up to <idiom> U بالاخره فهمیدن واقعیت
to be called at the bar U به سمت وکالت پذیرفته شدن
queen's gambit declined U گامبی وزیر پذیرفته نشده
matriculate U در دانشکده یادانشگاه پذیرفته شدن
matriculate U در دانشکده یا دانشگاه پذیرفته شدن
matriculated U در دانشکده یادانشگاه پذیرفته شدن
matriculated U در دانشکده یا دانشگاه پذیرفته شدن
matriculates U در دانشکده یادانشگاه پذیرفته شدن
matriculates U در دانشکده یا دانشگاه پذیرفته شدن
matriculating U در دانشکده یادانشگاه پذیرفته شدن
matriculating U در دانشکده یا دانشگاه پذیرفته شدن
to pass for U پذیرفته یا شناخته شدن بجای
to meet with a repulse U پذیرفته نشدن پاسخ رد شنیدن
queen's gambit accepted U گامبی وزیر پذیرفته شده
king's gambit declined U گامبی شاه پذیرفته نشده
I would like to know the truth. U من دوست دارم که واقعیت رو بدونم.
externalizes U واقعیت خارجی قائل شدن
pin down <idiom> U اجبار شخصی دربیان واقعیت
externalised U واقعیت خارجی قائل شدن
externalises U واقعیت خارجی قائل شدن
externalising U واقعیت خارجی قائل شدن
externalize U واقعیت خارجی قائل شدن
externalizing U واقعیت خارجی قائل شدن
realism U مشرب اصالت واقعیت یا حقیقت
externalized U واقعیت خارجی قائل شدن
to sugar the pill <idiom> U چیزی بدی را طوری بکنند که کمتر ناخوشایند بنظر بیاید [اصطلاح مجازی]
to sweeten the pill <idiom> U چیزی بدی را طوری بکنند که کمتر ناخوشایند بنظر بیاید [اصطلاح مجازی]
to sugar-coat the pill [American E] <idiom> U چیزی بدی را طوری بکنند که کمتر ناخوشایند بنظر بیاید [اصطلاح مجازی]
naturalises U بتابعیت کشوری در امدن پذیرفته شدن
naturalising U بتابعیت کشوری در امدن پذیرفته شدن
naturalize U بتابعیت کشوری در امدن پذیرفته شدن
naturalizing U بتابعیت کشوری در امدن پذیرفته شدن
naturalizes U بتابعیت کشوری در امدن پذیرفته شدن
person entitled to asylum U پناهنده سیاسی [که درخواستش را پذیرفته باشند]
recognized asylum seeker U پناهنده سیاسی [که درخواستش را پذیرفته باشند]
asylee U پناهنده سیاسی [که درخواستش را پذیرفته باشند]
I would like to learn the truth. U من دوست دارم از واقعیت مطلع بشوم.
pragmatics U فلسفه واقع بینی واقعیت گرایی
pragmatic U فلسفه واقع بینی واقعیت گرایی
matter-of-fact <idiom> U چیزی که شخص است ،برطبق واقعیت
Nothing can excuse such impoliteness. U هیچ عذری برای بی ادبی پذیرفته نیست
margin U تعداد اشتباهات که در متن یا محاسبه پذیرفته میشود
margins U تعداد اشتباهات که در متن یا محاسبه پذیرفته میشود
specification U کارکردن با مشخصاتی که در یک صفت پذیرفته شده اند
non matriculated U دوره دبیرستان را بپیان نرسانده یا بدانشگاه پذیرفته نشده
alekhine's variation U واریاسیون الخین در گامبی وزیر پذیرفته نشده شطرنج
stat [on something] U واقعیت ها به صورت اعداد [مربوط به چیزی] [اصطلاح روزمره]
gap analysis U تجزیه و تحلیل فاصله بین پیش بینی و واقعیت
approval U توافقنامهای که نشان میدهد یک موضوعی به طور رسمی پذیرفته شده است
approval U متنی که نشان میدهد یک موضوعی به طور رسمی پذیرفته شده است
table U لیست تمام نشانه ها که در یک زبان یا کامپایر پذیرفته می شوند به همراه ترجمه کد هدف آنها
tabled U لیست تمام نشانه ها که در یک زبان یا کامپایر پذیرفته می شوند به همراه ترجمه کد هدف آنها
tables U لیست تمام نشانه ها که در یک زبان یا کامپایر پذیرفته می شوند به همراه ترجمه کد هدف آنها
tabling U لیست تمام نشانه ها که در یک زبان یا کامپایر پذیرفته می شوند به همراه ترجمه کد هدف آنها
parity U سیگنال وقفه از تابع بررسی خطا که بیان میکند داده دریافتی در برسی پریتی پذیرفته نشده و آسیب دیده است
affirmative سیگنال تصدیق از طرف گیرنده که پیام را پذیرفته است و آماده بعدی است.
misrepresentation U در CL وقتی قلب واقعیت میتواند در محدوده مسئولیت مدنی موضوع دعوی قرار گیرد که ناشی از عمد وقصد باشد تدلیس
swelled head <idiom> U (خود بزرگ بینی) از واقعیت خود را برتر دیدن
CMIP U پروتکلی که به طور رسمی توسط IOS پذیرفته شده است برای انتقال افلاعات مدیریت شبکه در شبکه
postulates U هر یک از احکام استدلالی که در ان علم بدون برهان پذیرفته شده و دراثبات سایر احکام مورداستفاده قرار می گیرد اصول ثابته
postulating U هر یک از احکام استدلالی که در ان علم بدون برهان پذیرفته شده و دراثبات سایر احکام مورداستفاده قرار می گیرد اصول ثابته
postulated U هر یک از احکام استدلالی که در ان علم بدون برهان پذیرفته شده و دراثبات سایر احکام مورداستفاده قرار می گیرد اصول ثابته
postulate U هر یک از احکام استدلالی که در ان علم بدون برهان پذیرفته شده و دراثبات سایر احکام مورداستفاده قرار می گیرد اصول ثابته
shall U باید
in due f. U باید
maun U باید
should U باید
there is a rule that... U که باید.....
must U باید
to have to U باید
ought U باید
the f. of a table U باید
outh U باید
i ougth to go U باید رفت
i ougth to go U باید بروم
i ought to go U باید بروم
one must go U باید رفت
i must go U باید بروم
it is necessary for him to go U باید برود
it is necessary to go U باید رفت
It must be granted that … U باید تصدیق کر د که …
how shall we proceed U چه باید کرد
it is to be noted that U باید دانست که
We have to go as well. U ما هم باید برویم .
you must know U باید بدانید
ought U باید وشاید
as it deserves U چنانکه باید
chicane U مانعی که باید دور زد
to d. what to say U اندیشیدن که چه باید گفت
You should have told me earlier. U باید زودتر به من می گفتی
One must suffer in silence. U باید سوخت وساخت
enow U بسنده انقدرکه باید
comme il faut U چنانکه باید وشاید
he needs must go U ناچار باید برود
he must have gone U باید رفته باشد
Water must be stopped at its source . <proverb> U آب را از سر بند باید بست .
I must leave at once. باید فورا بروم.
meetly U چنانکه باید و شاید
shall i go? U ایا باید بروم
you might have come U باید امده باشید
we must winnow away the refuse U اشغال انرا باید
What can't be cured must be endured. <idiom> U باید سوخت و ساخت.
the needful U انچه باید کرد
you must go U شما باید بروید
to do a thing the right way U کاری راچنانکه باید
Recent search history Forum search
2New Format
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
1tink and grow rich
3Pakhmeh be farsi mannish chi mishe?
1they have to be self-consistently determined.
1 just got to figure out where to headمعنی این عبارت چیست؟
1ایا جمله من درست است؟How has changed … how he grew the last time I saw he .How he more lovely than after…how is lovely… how is…
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com